اشعار نیکی فیروزکوهی

 

 

گلچینی  از اشعار بسیار زیبای خانم " نیکی فیروز کوهی "

همراه با عکسهای بسیارزیبا و  عاشقانه

 


تو را از من گرفتند
و آفتاب را
و آبيِ آسمان را
و پنجره‌اي که به روز باز مي‌‌شد
و به دريا
و به هزار هزار آرزو

تو را از من گرفتند
و دست هايت
آه دست‌هايت ، اتفاق دست هاي من
اتفاقِ شعر‌هاي من
اتفاقِ پنجره‌اي که به روز باز مي‌‌شد
و به دريا
و به هزار هزار آرزو

تو را از من گرفتند
و اين آسمان اگر خدائي داشته باشد
بايد فقط ببارد
و ببارد
و ببارد

نيکي‌ فيروزکوهي

 



**********
و اگر امروز برايت مي‌‌نويسم
از عرياني ذهني‌ ‌ست
که از ايمان گذشته
و به عادت رسيده
که از اصالتِ عشق چيزي نمانده
جز شکوه به جا مانده ي خاطره‌اي دور
و وجودي سايه وار
حضوري چنان کم رنگ
که مرا به يادِ خوابي‌ مي‌‌اندازد که هرگز نرفته ام
به يادِ نبودن
شايد هم ... مرگ

و اگرمي نويسم
هنوز شب را باور دارم
و لحظه‌هايِ تاريکي‌ که من را به تو پيوند مي‌‌دهد
بي‌ آنکه بداني
بي‌ آنکه باشي‌
بي‌ آنکه به يادم باشي‌
يا حتي دوستم داشته باشي‌

و اگر مي‌‌نويسم
دوست دارم بداني
در خلا دنيايِ بي‌ جاذبه از نبودنت
عجيب معلقم
مي‌چرخم
و مي‌‌چرخم
و مي‌چرخم
و در چشم‌هاي ناباورِ يک سرگردانِ دلتنگ
کسي‌ رامي بينم
شبيهِ خودم
که هنوز عاشقِ کسي‌ ‌ست شبيهِ تو
وجودي سايه وار
و حضوري کمرنگ
حضوري بسيار بسيار کمرنگ
که نوشتن برايش
منصرف مي‌کند مرا
از مرگ
و نبودن .....

نيکي‌ فيروزکوهي

 



********

فکرِ آمدنِ تو
فکرِ بيهوده‌اي نيست
حتي اگر بازگشتي نباشد
در سرگردانيِ بي‌ انتهاي من
اگر اميدي نباشد
تمام اين عشق رو به بطالت مي‌‌رود
هميشه گفته ام
اسارت در خاطراتِ کهنه ، شيرين تر از تخريبِ احساس براي رهايي ‌ست

نيکي‌ فيروزکوهي


**********
نمي دانست
که جاده‌ها بيدار ترند از مسافر
وآن که دل به راه مي‌‌دهد
ماندن را
سخت فهميده است
نمي دانست
که بودنش را اگر ديده
يا در گرگ و ميشِ خوشِ يک خيال
يا در محضي تلخِ يک سراب
يا که در خواب
آري در خواب ديده
نمي دانست
که باد‌ها گرچه مي‌‌وزند
ولي‌ آرام
و گرچه مي‌‌روند
ولي‌ مهربان
که عشق طوفاني ست بي تاب
بي خبر مي آيد
بي خبرتر مي رود
که يکي‌ گفت خداحافظ
و پشتِ چشم‌هاي عاشقش
انگار که مرگ وزيد
و دردي ....
که هيچ کس نديد
نمي دانست
هنوز هم نمي داند
در سينه ي آدم ها
سنگ سنگيني مي کند
و در وجود او
بغضي کمين کرده
که مي شکند
و صدايي
که هيچ کس نمي شنود
و دردي
که هيچ کس نمي بيند

نيکي فيروزکوهي



*********

صـبـر کن تـا نيـمه شب
تـا خلوتِ کـوچه ها
تـا بي‌ ازدحامي
تـا تنهايـي‌ محـض
تنهايــي‌ محــض
دل‌ بده به تاريکي‌
گريه کن
گريـه کن
گريـــه کن
براي جايِ خالي‌ کسي‌ که ديگر نيست
کسي‌ که صبر کرد تا نيمه شب
صبر کرد تا تـاريکي‌
و بـي‌ هيـچ گـريـه اي
بــي‌ هيـــــــچ گـريـه اي
در خلوتِ کوچـه‌ها گم شد

نيکي‌ فيروزکوهي

********
عشق
زني‌ ‌ست که حواسش به هيچکس نيست
گوشواره‌هايش را يکي‌ يکي‌ در مي‌‌آورد
سرش را به يک طرف خم مي‌کند
تا شانه‌هايش پر شود از سياهي موهايش
دستش را مي‌‌برد تا دکمه‌هاي لباسش را باز کند

عشق مرديست
که آخرين پ?ک محکمش را به سيگارش ميزند
و آرام ... خيلي‌ آرام
زن را در آغوش مي‌کشد
درست زماني‌ که
زن حواسش به هيچکس نيست

نيکي‌ فيروزکوهي



********

مردِ من نرفته است
تا چند لحظه ي ديگر
زنگ مي‌‌زند
و مي‌‌گويد محبوبم
دير کرده ام
پناه ببر
به تاريکي‌
آرام بگير
در کنجي دنج
بر هم بگذار
چشمان خسته ات را
بخواب محبوب من
بخواب
تا چند لحظه ي ديگر
بر مي‌گردم

نيکي‌ فيروزکوهي

*******

در رويايِ خوش يک زن
هيچ وقت
هيچ مردي
نمي‌‌رود
هيچ عشقي‌
نمي‌‌ميرد
و احتمال فاصله
عبارت عجيبي ست
که بي هيچ رخدادي
در طول لحظه اي
و در عمق بوسه اي
محو مي شود

نيکي فيروزکوهي

*******

و کاش هرگز نداني
هوا چه باراني است
نفس چه سنگين
و کوچه‌ها چه بي‌ حادثه اند
و خانه زنداني
که پشتِ زنگار پنجره اش
انتظار ماسيده

و کاش نداني
تمام اين سال ها
مرگبارترين فصل‌ها پاييز بوده است
که بعد از تو
رو به جاده ي شمال که ميروم
نه عطرِ دريا سرشار ترم مي‌‌کند
نه بوييدن ساقه‌هاي برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم

و کاش هرگز نداني
مشقتِ شب‌هاي بي‌ تو را مانوس شدن
مرگي ‌ست هزار باره
محو شدني غم انگيز
آرام آرام
بي‌ امان
و هزار باره

نيکي‌ فيروزکوهي



**********
درگيرم
درگيرِ غربتِ کوچه‌هايي‌
که نشاني‌ از کودکي‌هايم در آن نيست
درگيرِ يک شهر ، به اين بزرگي‌
که هيچ جايش ، جايِ من نيست
درگيرِ يک خانه ، پر از خاطره
که حتي يکيش يادِ من نيست
درگير يک تخت ، که بعد اينهمه سال
اندازه ي تن‌ِ خسته ام نيست
درگيرِ آسمانِ پشتِ پنجره‌ام
که حتي ماهش با ماهِ من يکي‌ نيست
درگير شعر‌هايي‌ از حال و روزِ خودم
که هرچه مينويسم ، باز کامل نيست
درگيرِ آدم گوشه گيري ، که جز عينکِ سياهش
هيچ چيزش شکلِ من نيست
درگيرِ دنيايي که خود ساخته‌ام
خود کرده را هم که تدبيري نيست

نيکي فيروز کوهي

********

مادرم…
پلنگي که مي‌‌غريد
از اسارتِ زنانگي
از وحشِ خرافات
از دردِ سنت ها
پلنگي که غريد و مرا روانه ي اين سرزمين کرد

من….
بچه پلنگي
که اهلي اين آب و خاک نمي‌‌شود
مي‌ غرّد
و مادرش را مي‌‌خواهد

نيکي‌ فيروزکوهي

**********

کسي‌ چه مي‌داند ؟
شايد فردا روزي يکي‌ شعر‌هايِ مرا برايت خواند
و آنروز
آنروزِ خوب
خواهي‌ فهميد
چقدر دوستت داشت
چقدر دل‌ بسته
چقدر وابسته بود

خواهي‌ فهميد کاري نمي‌توان کرد با هزاران سوالِ بي‌ جواب
جز انتظار ... فقط انتظار ... انتظار
خواهي‌ فهميد زمان عشق را کم نمي کند
زمان طاقتِ آدم را کم مي‌کند

يکي‌ شعر‌هايِ مرا برايت مي‌خواند
و تو خواهي‌ فهميد هرگز براي بازگشت
برايِ دوست داشتن
برايِ دوباره عاشق شدن دير نيست

برمي گردي
و يکي از شعر‌هاي مرا برايش مي خواني‌

نيکي‌ فيروزکوهي

********
مي‌خواهم آرام
بي‌ هيچ سر و صدايي
گم شوم

ايمان من رو به غروب مي رود
صداقت شعر‌هايِ من رو به غروب مي رود
سياه چشم‌ترين مردِ خاطرات من
در شرقي‌ نگاه من رو به غروب مي رود
من .... رو به غروب مي روم

بايد آرزوهايِ رو به محالِ خاک گرفته را
به پائيزي‌ترين بادِ در همين نزديکي‌‌ها بسپارم
بايد عطرِ بابونه را
در کهنه‌ترين حسِ زنانه‌ام رايج کنم
بايد عشق را
به رويايِ گريستن برايِ لحظه‌هايِ نو وا‌ دارم
بايد چند دقيقه قبل از رخ دادن خورشيد
بي‌ صدا
گم شوم

نيکي‌ فيروزکوهي

*********

شايد بايد يکي‌ مثل تو باشد
با بازوانِ قوي
بي‌ پروا
مست
آلوده به جسارتِ عشق
يکي‌ که زن را ديوانه وار در آغوش بگيرد
و بگويد

" دوستت دارم "

نيکي‌ فيروزکوهي



**********
دردِ هجوم يک اتفاق خودش را مي‌‌پيچاند به پهلو هايم
نمي‌ خواهم بترسم
نمي‌ خواهم گريه کنم
ولي‌ نبودنت عجيب سوراخ مي‌کند
تقويم روز‌هايِ بودنم را

هنوز هم نمي‌‌خواهم گريه کنم
اتفاق که مي‌‌خواهد بيفتد
اختيارِ اشک
و چشم
و دل
و شب
و فرياد
......... از دست ميرود

تو از دست رفته اي
من .... از دست مي‌‌روم

آه تو از دست رفته‌اي .....

نيکي‌ فيروزکوهي

 


**********

 



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: